جدول جو
جدول جو

معنی تخته لار - جستجوی لغت در جدول جو

تخته لار
(تَ تِ)
دهی از دهستان خنج دربخش مرکزی شهرستان لار است که در 126 هزارگزی شمال باختری لار و در دامنۀ شمالی ارتفاعات لیتو قرار دارد. گرمسیر است و 76 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصولش غلات و خرما و پیاز و شغل اهالی آنجا زراعت است و راه فرعی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تخت دار
تصویر تخت دار
صاحب تخت، دارندۀ تخت، جامۀ خواب که بر روی تخت بگسترانند، رختخواب، کنایه از پادشاه
فرهنگ فارسی عمید
(تَ تَ / تِ رَ / رِ)
تخته های جداشده از کشتی شکسته و جز آن:
صحبت غنیمت است بهم چون رسیده ایم
تا کی دگر بهم رسد این تخته پاره ها.
صائب.
شکستگان ز حوادث غمی نمی دارند
که تخته پاره ز طوفان نمی کند پروا.
وحید.
خردی گزین که خردی زآفت مسلم است
کشتی چو بشکند چه زیان تخته پاره را.
وحید
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ)
تاجور. پادشاه. دارندۀ اریکه و صاحب سریر سلطنتی: و ذکر محامد اخلاق این پادشاه خوب سیرت و این تخت دار جوانبخت همه کس بخواند. (راحهالصدور راوندی)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
جامۀ سیاه و سفید را گویند. (برهان) (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج). جامۀ سیاه و سفید که پادشاهان ایران ویژه دارا بر روی تخت خود می گسترانید. (ناظم الاطباء) ، جامۀ خواب را نیز گفته اند و معرب آن دخدار است. (برهان) (انجمن آرا). جامۀ خواب باشد که بر بالای تخت بگسترانند و معرب آن دخدار است. (فرهنگ جهانگیری) (از آنندراج). جامۀ خواب. (ناظم الاطباء). جامۀ خواب که بالای تخت گسترانند، دخدار معرب آن و در قاموس: دخدار، جامۀ سفید یا سیاه، معرب تخت دار. (فرهنگ رشیدی). رجوع به تختار شود
لغت نامه دهخدا
(پُ تَ / تِ)
کارآمد. ضنن، مرد دلاور پخته کار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ تَ)
قریه ای ازخرۀ شاخن در قاینات. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(تَ تِ)
دهی است از دهستان شاخنات در بخش درمیان شهرستان بیرجند که در پنجاه وهشت هزارگزی شمال درمیان و هفده هزارگزی خاور شوسۀ عمومی قاین به درح قرار دارد. جلگه ای گرمسیر است و 625 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصولش غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و مالداری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(تَ تَ / تِ کُ)
کلاه چوبینی که زنگها را بدان بندند و بر سر مجرمان گذارند و رسوا کنند و کلاه تخته و کلاه زنگله نیز گویند. (آنندراج). قسمی از سیاست که کلاه کاغذی زنگوله داری بر سر مجرم گذاشته و بر خر سوار کرده، گرد شهر می گرداندند و گاه میزدندش تا برقصد. (از ناظم الاطباء) :
از که آموختی این عدل که از اسپ کسان
تو کنی نعل و مرا تخته کله فرمایی.
ملا شریف (از آنندراج).
نازند شهان اگرچه بر تخت و کلاه
در مذهب ما تخته کلاه است اینجا.
اشرف (از آنندراج).
کیفر موسوم به تخته کلاه را شاردن نیز در ج 6 ص 129 ذکر میکند و میگوید: ’نوعی تنبیه و کیفر است که در مورد کسبه ای که در مقیاسها تقلب کنند معمول میگردد’. گردن او را از یک صفحۀ چوبی بزرگ که شبیه خاموت است میگذرانند و این تخته روی شانه های متهم قرار میگیرد و در جلوی آن زنگوله ای آویزان است و روی سر او کلاهی بلند از جنسی کم بها می گذارند و در محلۀ خود وی میگردانند و مردم بی سروپا با بانگ و فریاد و آواز بلند او را مورد ملامت و شماتت قرار میدهند. (سازمان اداری حکومت صفوی صص 154- 155). و رجوع به تخت کلاه و تخته کلاه کردن و تذکرهالملوک چ دبیرسیاقی ص 49 شود
لغت نامه دهخدا
(تَ تَ لَ گَ)
نام محلی کنار راه مشهد به تربت حیدریه، میان شریف آباد و شاه تقی است و در 42350گزی مشهد قرار دارد
لغت نامه دهخدا
تصویری از پخته کار
تصویر پخته کار
کار آمد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخته بر
تصویر تخته بر
آنکه چوب را تراشد و بشکل قطعات تخته در آورد
فرهنگ لغت هوشیار
صاحب تخت پادشاه، کسی که شغل او نگاهداری تخت روان باشد، جامه خواب که بالای تخت گسترند، جامه سفید و سیاه
فرهنگ لغت هوشیار
کلاه چوبی بسیار گشاد و بلندی که بشکلی مضحک بر سر محکوم میگذارند بطوری که وی قادربحفظ تعادل خود نبوده و روی پا میلغزیده و مردم در پی او راه افتاده هیاهو میکردند و کف میزدند، نوعی تنبیه و کیفرکه در مورد کسبه ای که در مقیاسها تقلب میکردند معمول بوده بدین
فرهنگ لغت هوشیار
((~. کُ))
نوعی تنبیه مجرم و آن کلاه بزرگ چوبی بوده که بر سر مجرم می گذاشتند و در شهر می دوانیدند، مردم نیز همراه وی دویده هیاهوکنان مسخره اش می کردند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تخته زر
تصویر تخته زر
((~. زَ))
شمش زر
فرهنگ فارسی معین
با فشار آخرین حد پدال گاز به طوری که وسیله نقلیه بسیار تند حرکت کند، بسیار تند و سریع
فرهنگ فارسی معین
بخت و اقبال
فرهنگ گویش مازندرانی
از انواع گوشواره
فرهنگ گویش مازندرانی